قدس آنلاین: همان طور که رکاب میزنم میتوانم به این فکر کنم که چرا باید کرونا در این بهار بیاید؟ چرا الان نمیتوانم آزادانه هر جا میخواهم رکاب بزنم؟ چرا نمیتوانم این روز و شبهای خوب را با دوچرخه به سفری هر چند کوتاه بروم و چراهای بسیار زیاد دیگری از ذهنم میگذرد اما، مهم این است که همین مقدار میتوانم رکاب بزنم و از خانه تا روزنامه بیایم و برگردم. در این فکر و خیالاتم و سعی میکنم از لحظههایی که در آنها نفس میکشم لذت ببرم و با خودم زمزمه میکنم که:
بر چهره گل نسیم نوروز خوش است
در صحن چمن روی دلافروز خوش است
از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست
خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است
غرق در شعر و نم باران و روشناییهای شهر، از کنار چند مأمور راهنمایی رد میشوم که صدای یکی از آنها بلند میشود: «آفرین به شما. چراغ دوچرخهتون چه نور خوبی داره!» دستی بلند میکنم و تشکر میکنم که دوباره میشنوم: «چراغ عقب هم برا دوچرخهتون بگیرین، بدون چراغ خطرناکه»!
دوباره دست بلند میکند و میگویم چشم، بازم ممنون و به مسیرم ادامه میدهم. حس خوبی از شنیدن جملات مأمور راهنمایی پیدا میکنم. اصلاً خاصیت جملات همین است که گاهی شنیدن یکی از آنها میتواند حالت را خوب کند. با خودم فکر میکنم این مأمور راهنمایی باید مأمور وظیفهشناسی باشد. حتماً میگویید با یک جمله نمیتوانیم کسی را قضاوت کنیم؛ من هم میگویم بله نمیتوانیم قضاوت کنیم ولی میتوانیم اینگونه فکر کنیم که او میتوانست در عبور من از کنار خودش و همکارانش به صحبتی که با هم داشتند ادامه بدهد، اما او یک نفر را که به نظرش کار خوبی کرده تشویق کرده است و این برای من مهم است که کار خوب دیگران را در هر پست و مقامی که هستیم ببینیم. پلیس مهربان، دوچرخه سواری را دیده بود که معمولاً جامعه آنها را کمتر میبیند و این برای من ارزشمند است. در روشناییهای شهر رکاب میزنم و جمله پلیس جانم روشن کرده است و فکر میکنم زودتر باید یک چراغ خطر عقب هم برای دوچرخهام بگیرم؛ این توصیه دوستی است به نام پلیس.
انتهای پیام/
نظر شما